تون ،فردوس امروز
نقاط مثبت و منفی میرحسین موسوی در آن زمان از نظر شما چه مؤلفههایی بود؟
مهندس موسوی، برجستگیهایی داشت موسوی استکبارستیز بود و امپریالیسم را خوب میشناخت. مستضعفگرا هم بود اما نگاهی که بر اساس رویکردش به مستضعفین در اقتصاد داشت را قبول نداشتم. نکته منفی موسوی هم این بود که آدم مستبد و تکرویی بود. (عزل منوچهر متکی از وزارت خارجه) سنگ بنای همین داستان سنگالی را آنها گذاشتند. آقای اعتمادیان معاون نخستوزیر و رئیس اوقاف برای بازدیدی به مشهد رفته بود. در هتل که نشسته بود، مجری اخبار میگوید آقای نخستوزیر ضمن تشکر از آقای اعتمادیان استعفای ایشان را پذیرفت و فلان کس را معاون خودش کرد! این بیچاره هم سکه روی یخ شد و تازه آنجا فهمید که عزل شده به حساب اینکه استعفا کرده است. اگر بخواهم مثال دیگری از روحیات میرحسین بگویم باید به خاطره اولین روز کارگری که در دوره وزارت من اتفاق افتاد اشاره کنم. از روابط عمومی وزارتخانه آمدند و اعلامیهای دادند که هر سال پخش میشد. در اعلامیه آمده بود که روز کارگر خیلی مهم است و تبریک میگفت. روز کارگر تعطیل عمومی نیست ولی در صورت امکان کارگران میتوانند با هماهنگی کارفرمایان در مراسمی که در دانشگاه تهران برگزار میشود شرکت کنند. ساعت 2 ظهر دیدم که اخبار رادیو میگوید نخستوزیر اطلاعیهای به مناسبت روز کارگر داده است. در این اطلاعیه روز کارگر را تا حد یومالله بالا برده بودند که گویا مهمترین روز سال است! در ضمن تعطیل رسمی هم کرده بودند تا کارگران در مراسم شرکت کنند. تلفن سیاسی را برداشتم و به آقای خامنهای که رئیسجمهوری وقت بود زنگ زدم و گفتم چنین اتفاقی افتاده. کسب تکلیف کردم که من درستش کنم یا شما درستش میکنید. آقا فرمودند که هم من میگویم و هم شما بگویید. زنگ زدم به موسوی گفتم که چرا چنین کاری کردی؟ من وزیر کار شما هستم و تصمیمات حوزه کارگری همهاش به دوش من است. گفت روز کارگر خیلی مهم است این چه حرفی است شما میزنید؟ گفتم طبق قانون اساسی تعطیل رسمی را مجلس باید اعلام کند. 11 روز را شورای انقلاب انتخاب کرده و دوازدهمی ندارد. بعد به او گفتم آقای موسوی شما درستش میکنید یا من خودم درست کنم؟ گفتم اگر من تصحیح کنم، میشوم وزیر گردنکلفت. ولی اگر شما درستکنید، میشوید نخستوزیر معقولی که روابط عمومیاش خراب کرده است. مکثی کرد و گفت، خودم درست میکنم. 8 شب بیانیه داد که روز کارگر خیلی مهم است ولی تعطیل رسمی نیست. بعد هم که سر قانون کار دعوایمان شد و تیم ایشان از هر طریق زشتی که میشد علیه من استفاده کردند.
به زمان آقای هاشمی برویم. چه تغییری در دولت ایشان ایشان نسبت به قبل میشد دید؟
آقای هاشمی که روی کار آمد نظراتش نسبت به دولتگرایی شدیدی که از قبل داشت، عوض شده بود. پس از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، یکسری سیاستهای بازسازی را تدوین کردند که حضرت امام (رحمتاللهعلیه) هم آن را امضا کرد. در آن برنامهها همه بندها از جنس حرفهایی بود که ما در دولت موسوی میگفتیم و به واسطه آن متهم به غیرخط امامی بودن میشدیم. به همین دلیل، در اوایل کار هاشمی ما از او و برنامههایش دفاع کردیم. برخی آقایان مثل آقای محتشمیپور و آقای دکتر فرزاد به سیاستهای اقتصادی هاشمی حمله میکردند و میگفتند اینها سیاستهای صندوق بینالمللی پول است. ولی من مخالف حرف آنها بودم. البته هر چه بیشتر جلو رفتیم، فهمیدم که آنها درست میگویند. از سال 69- 70 در مقابل برخی اقدامات هاشمی موضعگیری کردم و از جدیترین منتقدان رییسجمهوری وقت شدم، البته با حفظ احتراماتی که همیشه برای او قائل بودم و الان هم معتقدم که احترامش باید حفظ شود. پس از مدتی نامهای خدمت حضرت آقا نوشتم. آن زمان رهبر انقلاب خیلی موافق نقد آقای هاشمی نبودند و معتقد بودند که با توجه به فضای پس از جنگ و شروع بازسازیها نباید به دولت حمله کرد.
البته این خصلت حضرت آقا تا کنون هم حفظ شده و معلوم است که ایشان نسبت به حفظ همه دولتها اصرار داشتند.
بله. البته رهبری نمیفرمود که انتقاد نکنید بلکه منظورشان تخریب بود و روی این مسئله حساسیت داشتند؛ با این حال بهتدریج موضع آقا هم درباره توزیع درآمدها شدید شد و در اثنای برنامه دومی که میخواستند تدوین کنند، رهبری نامهای در 12 بند نوشتند که اکثرشان مربوط به توزیع درآمد بود.
این نامه خطاب به چه کسی بود؟
مخاطب نامه هاشمی بود؛ اما آنها این نامه را مثلا گذاشتند مبنای برنامه دوم ولی در باطن همه حرفهای خودشان را زدند. در آن زمان بنده مرتب در روزنامه رسالت سرمقاله مینوشتم و طی آنها از سیاستهای اقتصادی هاشمی انتقاد میکردم که معمولا ناراحتی رییسجمهوری وقت را هم بهدنبال داشت.
بقیه دوستانتان در رسالت هم در این مقوله با شما همراه بودند؟
آقای عسکراولادی کمتر و آقای نبوی بیشتر. آقای پرورش هم از همه بیشتر حمایت میکرد. به هرحال هرچند هاشمی از این مقالات ناراحت میشد اما از انتشار آنها ممانعت نمیکرد، بلکه معمولا گله میکرد و به آقای شرعی زنگ میزد و میگفت به توکلی بگو که مصداق این حرفش چیست که اینها را نوشته.
در همان زمان بود که در نمازجمعه شعار میدادند، مخالف هاشمی دشمن پیغمبر است! یعنی برخلاف گفته شما، روحیه آقای هاشمی طوری بود که بهخاطر گلایه از نقدها، فضا میدادند که چنین شعارهایی داده شود.
هرچند در نمازجمعه چنین شعارهایی شنیده میشد اما ما اعتنا نمیکردیم. آقای هاشمی هم افراد را از چنین شعارهایی منع نمیکرد؛ اما کاری هم نمیکرد که به امثال ما لطمهای بزند. حتی اگر ما کمکی هم میخواستیم دریغ نمیکرد. یعنی صفت سماحت در او وجود داشت.
چه شد که در دور دوم آقای هاشمی نامزد انتخابات ریاستجمهوری شدید؟
بهنظر من آقای هاشمی در دوره اول صدارتشان خیلی کج رفتند و با قبول مدل و الگوی تعدیل صندوق بینالمللی پول اقتصاد را به راه کجی وارد کردند. ما این الگو را در روزنامه رسالت نقد میکردیم، آن هم نقدهای بسیار صریح و روشن. ایشان دلخور هم میشد، ولی ملاحظه سابقه ما را میکرد و حداکثر گلهاش را به ما ابلاغ میکرد، ولی ابدا اقدامی نمیکرد.
وقتی که ایشان آن مسیر را طی کرد و انتقادات را هم گوش نکرد، من به دوستانم گفتم آقای هاشمی باید در انتخابات دوره دوم خویش رقیب واقعی داشته باشد؛ یعنی رقیبی که واقعا بخواهد رییسجمهوری شود تا او را تعدیل کند. جز انتخابات ریاستجمهوری اول، در انتخاباتهای بعدی رقابتی وجود نداشت یا تقریبا نبود، زیرا بعد از سوءقصدی که به آقا شد و شهادت شهید رجایی دیگر کسی با آقا رقابت نکرد و چند نفری نامزد میشدند که فقط انتخابات تک نفره نباشد. دور دوم هم همینطور، بعد هم ایشان رهبر شدند و آقای هاشمی برجستهترین شخصیت بود و همه به او راضی بودند و انتخاب شد. رسید به دور دوم آقای هاشمی رفسنجانی که یا باید به همان شکل تکرار میشد یا صورت واقعی به خود میگرفت. من با دو نفر که فکر میکردم حریف آقای هاشمی هستند، صحبت کردم و هر دوی آنها نپذیرفتند. یکی آقای پرورش بود و یکی هم دکتر جواد لاریجانی. هر دو گفتند حرفهایت را قبول داریم، ولی...
مگر این دو نفر جزو منتقدان آقای هاشمی بودند؟
آقای پرورش که خیلی صریح و محکم منتقد آقای هاشمی بود. آقای لاریجانی در عرصه ظاهری منتقد نبود، ولی به روشهای ایشان انتقاد داشت و جَنم شخصیتی ایشان هم بهگونهای است که اگر میخواست، میتوانست برخورد کند. آنها نپذیرفتند. صبح روزی که مهلت ثبتنام نامزدها تمام میشد، بعد از مشورت محدودی به دفترم در روزنامه رسالت رفتم و گفتم: «بگویید عکاس بیاید. میخواهم عکس بگیرم و بروم ثبتنام کنم». همه یکمرتبه شگفتزده شدند که چطور شد! گفتم: «چطور شد ندارد. هیچکس حاضر نشده با آقای هاشمی رقابت کند، من میخواهم این کار را بکنم». هم در شگفت شدند و هم خوشحال، چون در روزنامه رسالت انتقاد از آقای هاشمی خیلی جدی بود.
عکس گرفتم و تقریبا یک ربع به دو بود که به وزارت کشور رسیدم و ساعت 5/2 هم آخرین مهلت ثبتنام بود. ثبتنام کردم و مثل توپ صدا کرد که فلانی برای رقابت با آقای هاشمی ثبتنام کرده است و باور نمیکردند. البته در کاندیدا شدن بنده در آن زمان، حرفهای دیگری هم هست که بماند برای آینده.
درباره ماجرای رقابتتان با خاتمی چطور؟
در سال 80 یکسری اتفاقاتی افتاده بود. یک جمعی تشکیل شده بود که با آن جریان سکولاریستی مقابله کند. آن جلسات هم ابتدائا در منزل ما تشکیل میشد که پیشنهاد تشکیل جلسه را آقای علی لاریجانی داده بود. البته نمیتوانم درباره افراد آن جلسه صحبت کنم؛ ولی اینجا نطفه شورای هماهنگی تشکیل شد. یکی از کسانی که آنها میگفتند باید نامزد شود من بودم. آنها معتقد بودند باید رأی خاتمی خرد شود. ولی من معتقد بودم تئوری تکثر نامزد غلط است؛ چراکه در اقتصاد نظریهای داریم که میگوید وقتی اطلاعات کم باشد انتخاب بین چند کالای مشابه سخت میشود و آنکه معروفتر است خریده میشود. گفتم شما هر چه هزینه گزینش را در انتخابات بالاتر ببرید میزان رأی فرد مشهور بالا میرود؛ اما حرف مرا گوش نکردند. یکی از اشکالات آن دوره این بود که سطح انتخابات پایین آمد. یعنی کسانی تأیید شدند که نه رجل مذهبی بودند نه رجل سیاسی.
انگیزه شما برای پیروزی در کدام مقطع بیشتر بود؛ سال 72 یا 80؟
از یک جنس بودند. سال 72 هنوز لیبرال سرمایهداری تئوریزه نشده بود و لباس اسلام بر تن نداشت. اما زمان خاتمی این کار شد و خطر بیشتر بود؛ بهخصوص اگر مدعیان مخالفت با این خط خوب عمل نکنند. الان هم همین اتفاق افتاده؛ یعنی مدعیان خط صحیح اسلام و انقلاب آمدند سر کار ولی بد عمل کردند؛ مثلا شما ببینید جدا از تخریب شخص حضرت آقا توسط ضدانقلاب، آنها هیچ بدی از خود آقا نمیگویند البته غیر از دوره جدید که علیه آقا تبلیغات شدید میکنند. عامه مردم و بسیاری از نخبگان خود آقا را قبول دارند. حتی افرادی را دیدهام که شاید ولایت فقیه را هم قبول نداشته باشند اما حضرت آقا را به سلامت، به سیاستمداری، پختگی و امثال اینها قبول دارند، مثل همین آقای دکتر سعید حجاریان. کسی از او پرسید که چه کسی بهتر از آقای خامنهای میشناسید. او هم گفت که هیچ آخوندی را بهتر از آقای خامنهای نمیشناسم.
تفاوت اصلی دولت خاتمی و دولت هاشمی در چه رویکردهایی بود؟
بهنظر من دولت آقای هاشمی به اقتضای شرایط روز و سلطه نئولیبرالیسم بهسمت سرمایهداری لیبرال کشیده شد. مبانی فکری هاشمی در واقع آن چیزی که شد، نبود. اگر به دورانی که وی رییس مجلس بود توجه کنید، خطبههای نماز جمعهاش درباره عدالت اجتماعی معرکه میکرد. اما بهتدریج بهدلیل وجه عملگرایی که داشت به اقتضائات زمانه تن داد و چون مدل اقتصادی هم نداشت با تفکرات اطرافیانش مثل مرحوم نوربخش، عادلی و روغنی زنجانی همراه شد و از راهی که میرفت برگشت. هاشمی درصدد بود که حتی اگر این راه و روش و نگاه به اقتصاد را هم میپذیرد به اینکه «اسلام خوب نیست؛ اینها خوب هستند» تن ندهد، بلکه وجوهی از اسلام را که به این روش نزدیک بود، تبلیغ میکرد. در دوره آقای خاتمی همان تیم اقتصادی حضور داشتند ولی تفاوت این بود که دستهای از سیاستمداران لیبرال به آنها اضافه شده بود و نتیجه آن شد که لیبرال سرمایهداری از لحاظ سیاسی و اقتصادی حاکم شد.
فرق فاحش دیگر دولت خاتمی با دولت هاشمی هم این بود که دولت اصلاحات برای رفتار خود نظریهپردازی هم میکرد و معتقد بودند سکولاریسم بهتر از روش ولایت فقیه است و بهدنبال اشکال تراشی بر آن بودند؛ ولی در دولت قبلی این نظریهپردازیها توسط دولت اتفاق نمیافتاد؛ مثلا آقای هاشمی اگر معتقد به رابطه با آمریکا بود، منظورش این نبود که رابطه مشکلی ندارد، بلکه میگفت بنا بر اقتضائات و شرایط باید رابطه باشد؛ ولی در دولت اصلاحات مطرح میکردند که انقلاب اسلامی راهی جز برقراری رابطه با آمریکا و حل شدن در معادلات جهانی ندارد. حتی این نظریات را در سمینارهای رسمی وزارت کشور مطرح میکردند. استراتژی توسعه صنعتی دولت را هم بر اساس نظریهپردازیهایی که درباره چگونگی ادغام ایران در اقتصاد جهانی بود، نوشتند. دقت کنید؛ در دولت خاتمی نمیگفتند اقتضا اینگونه است، بلکه میگفتند این روش بهتر از اقتصاد اسلامی است. نظریهپردازان دولت خاتمی معتقد بودند که سیاستمداران کشور نباید از طبقات متوسط به پایین باشند، چراکه این گروه اجتماعی به توزیع درآمد حساس است. درنتیجه این طبقه به مقابله با توزیع ناعادلانه اهتمام دارد و چون بنا بر فرض نئوکلاسیک، توزیع درآمد عادلانه با کارآیی رابطه معکوس دارد، جامعه فقیر میشود. این نظریهپردازی آنها بهشدت در تعارض با اسلام و نظریات امام راحل (رحمتاللهعلیه) بود. در حوزه فردی هم معتقد به اتمیسم بودند و از فردگرایی/ایندیویژوآلیسم هم عبور کرده بودند.
که همین راه به پلورالیسم منجر میشود.
بله. حتی به راههای خطرناک و متفاوت دیگری هم میرفت که افتادن در دام تکثرگرایی تنها یکی از جهات آن بود. نتیجه این شد که معتقد شدند هیچ مصلحت اجتماعیای نمیتواند بر مسائل فردی حاکم شود.
ولی عدهای معتقدند کلیدخوردن پروژه سکولاریسم از دولت آقای هاشمی شروع شد و فعالیت گسترده نیروهای فکری اصلاحات در اندیشکدهها و مراکز مطالعاتی زمان دولت هاشمی را شاهد حرف خودشان میگیرند.
البته اگر بخواهیم بهدنبال زمینههای پیدایش سکولاریسم برویم، باید انگشت اتهام را بهسوی دولت موسوی برگردانیم. در زمان ایشان بود که مصلحتسنجی و موضوعشناسی آنقدر پر رنگ شد که حتی احکام الهی را هم دربرمیگرفت. من همان موقع گفتم که اگر دولت بخواهد همچنان صرفا بر اساس چهارچوبهای علوم انسانی موجود در دانشگاهها تصمیم بگیرد و به چهارچوبهای فقهی اتکا نکند، نتیجه آن میشود که علما و تفکرات اسلامی حذف شده و این طرز برخورد باعث پیدایش سکولاریسم خواهد شد. همین نوع برخورد دولت موسوی در دولت هاشمی رشد کرد و به انحرافات زمان آقای خاتمی رسید.
بهسراغ پیدایش آبادگران و مفهومی به نام اصولگرایی برویم. آیا میشود اصولگرایی را ادامه راه راست سنتی دانست؟
جناح راست، گروه نبود بلکه یک طیف فکری-عملی بود. یک سر این طیف سنتیها قرار داشتند و این سر طیف تیپ فکری دوستان ما که با وجود اشتراکات مهم، تفاوتهای اساسی هم با هم داشتند؛ مثلا در مورد آزادی، ما و دوستانمان که در رسالت بودند، زیرمجموعهای از جناح راست بودیم که به دفاع از آزادی اصرار داشتیم و در مسائل اقتصادی به عدالت و مبارزه با فساد اهتمام بیشتری میکردیم. از حیث عقلگرایی در پرتو ولایت فقیه نیز تفاوتهای زیادی میان طیفهای مختلف راست بوده و هست.
این عقلگرایی که میگویید در برابر فقه مطرح میشد؟
خیر. در سایه فقه است.
عرض من این است که اگر دستهای روی عقل تأکید میکردند، دسته دیگر روی چه چیزی تأکید داشتند؟
پاسخ سؤال شما یک مثال لازم دارد. در نحوه مواجهه با ولایت فقیه، ما معتقدیم امر و نهی رهبری واجبالاطاعت است ولی نظرات صاحبنظران هم باید طرح شود. در مقابل برخی از جناح راست، تبعیت محض یا همان ذوب در ولایت را مطرح میکنند. دسته دوم معتقدند که منویات ولیفقیه یا هر چه او در ذهن دارد هم باید توسط سیاسیون کشف و اجرا شود. این نظر منجر میشود به اینکه بنشینند و منتظر بمانند تا رهبری چیزی بگوید و بعد آنها عمل کنند. ولی این سر طیف که من هم جزو آن هستم معتقدیم که چون ما صاحب نظر و فکر هستیم، باید تلاش کنیم، ایده خلق کنیم، طرح بدهیم و اگر اشتباه هم کردیم، ولی فقیه تصحیح مسیر میکنند. از طرف دیگر هر امر و نهی رهبری هم مطاع است و نقشهای که ایشان برای کشور طراحی کرده را هم نباید به هم بزنیم؛ ولی خودمان هم نقشه میدهیم. این دو نگاه به ولایت فقیه آثار متفاوتی دارد. در روزنامه رسالت میشد این دو طیف را دید: من و آیتالله آذری قمی، علیرضا شمیرانی، اکبر نبوی، محمد سرافراز و استاد پرورش به هم نزدیک بودیم. در طرف مقابل آقای عسگراولادی، مهندس مرتضی نبوی و کاظم انبارلویی بودند. هر دسته برای خودش در بدنه هم طرفدارانی داشت. نوع نگاه به ولیفقیه در عملکرد سیاسی، نگاه اقتصادی تعامل با دولت و برخورد با قدرتهای داخلی تأثیر میگذارد. تفاوت دیگر برمیگردد به تعلقات عاطفی که در آن سر طیف بیشتر از این طرف که ما حضور داشتیم بود. یادم هست در زمانی که آقای ناطق نوری میخواست نامزد انتخابات شود، توصیهای به ایشان کردم و گفتم که شما باید طوری صحبت کنید که معلوم شود با آقای هاشمی رفسنجانی فرق دارید. البته ایشان واقعا مثل هاشمی نبود ولی چون در زمان ریاست مجلس همراه با دولت بود، اینطور بهنظر میرسید. ولی بهرغم این توصیهها، ایشان در یک سخنرانی 13 آبان سال 1375 یعنی 7 ماه قبل از انتخابات، جملهای گفت که حاکی از تبعیت کامل از هاشمی رفسنجانی بود! یا در جلسهای که آقایان باهنر، مرتضی نبوی و لاریجانی هم بودند به آقای ناطق گفتم که شما باید خیلی محکم درباره عدالت صحبت کنید و در برابر فساد موضع بگیرید تا معلوم شود حرفهای دیگری دارید. اما آقای باهنر مخالفت کرد. من هم خطاب به آقای ناطق گفتم این حرفها را گوش نده! چراکه همین نوع موضعگیریها بود که وظیفه اطاعت از ولایت فقیه را تبدیل ذوب در ولایت کرد و به حساب شما هم نوشته شد.